بهاربهار، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

زندگی بهاری

خدمتکار اتاق من

وقتی برای اولیایی صحبت میکنم که از تنبلی و گاه بی نظمی بچه هاشون شکایت دارند، میشنوم که برخی می گویند دخترم یا پسرم از وقتی بزرگ شده میگه:" اصلا برای چی باید این کارها را انجام بدم که عادت کنم؟ من خودم وقتی بزرگ بشم و شما نباشید که کارامو بکنید یک خدمتکار میگیرم که کارامو انجام بده." خوب معمولا پدر ومادرها هم از این استدلال متعجب میشوند و اغلب تسلیم . تازگی داشتم با پدرت در مورد اینکه چقدر از اتوکشی لباسهاش بدش می آید صحبت میکردیم و می گفتیم که بد نیست کسی را پیدا کنیم که روزهای بیشتری به خانه ما بیاد و ضمن انجام کارهای خونه، اتوکشی لباس را هم انجام بده.  یک دفعه مثل اینکه دست گذاشتیم رو دلت وسط حرفمون پریدی که:" بله من یک...
31 تير 1392

لباس عمه گونه

داری بزرگ میشی و من هم از هر طریقی میخوام که بتونی مسئولیت های مختلف داشته باشی. برای این منظور راه های مختلفی را امتحان می کنم. مثلا برای جمع کردن لباس های شسته شده، یه بازی داریم که لباس فروشی راه می اندازیم . چون تو عاشق فروشندگی هستی بنابراین کنار من میشینی و با هم لباسها را برای چیدن در قفسه های فروشگاه که همان کمد لباس هایمان است تا میکنیم. یه روز داشتیم این کار را می کردیم و می گفتیم : این لباس بچه گونه است و در قسمت لباس های بچه گونه می گذاشتیم یا این لباس مردونه است و ... رسیدیم به دامنی که عمه فروزان تو خونه ما داره و هر وقت اینجا بیاد میپوشه. تو هم گفتی این لباس هم عمه گونه است و البته کمی نگاه کردی که حالا قفسه لب...
31 تير 1392

گوشت کبابی

با بچه های دفتر مجله رشد دانش آموز رفتیم باغ وحش. روز خیلی جالبی بود با یک عالمه خاطره. دیدن شیرو پلنگ از اونطرف قفس ها که شاید برای هر کسی همیشه پیش نیاد. تازه رسیده بودیم که از تو پرسیدن چه حیوونی را دوست داری. تو هم بدون هیچ معطلی به قفس یک گروه از چهارپایان اشاره کردی گفتی: دوست دارم یکی ا زاینا رو کبابی کنیم و بخوریم من  مونده بودم با این همه حس حیوان دوستی تو که چطور تونستم با این همه حساسیت پرورش بدم؟! ...
31 تير 1392

مایه آرامش و شادی ما

این عکسو به درخواست خودت اعظم جون ازت گرفت دوست داشتی لخت باشی و تور مربوط به لباس کردی را روی دوشت بندازی اونقدر از پیشنهادت خودت خنده ات گرفت که ما هم بی اختیار کلی خندیدیم این عکسو گذاشتم درست مقابل دیدم توی خونه تا همیشه با دیدنش خوشحالیم بیشتر بشه خدا را شکر که تو را داریم ...
15 تير 1392

خونه سلین دیون

برنامه ای داشت زندگی خواننده محبوب من سلین دیون را نشان می داد و البته سری هم به خانه او زدند. اونروز قرار بنگاه داشتیم که یه خونه را بهمون نشون بده. مرده خیلی از خونه تعریف کرد و رفتیم دیدیم. وقتی از آپارتمان اومدیم بیرون،‌زرف خیلی منتظر بود برق شادی را تو چشمامون ببینه ویا لااقل حس رضایت را نشون بدیم. تو بدون هیچ تردیدی گفتی: این که خونه قشنگی نیست. مامان بریم یه خونه مثل خونه سلین دیون پید اکنیم. بدجور خورد تو ذوقش و تازه نشست استراتژی جدیدی را با مقیاسی که تو از خودمون نشون دادی طراحی کنه ...
15 تير 1392

خرید گوشی همراه

عزیزم این روزها پدر قصد داره یک گوشی همراه بخره داشت می پرسید که چه مدلی بخرم بهتره. شما گفتی: از گوشی نوکیا جدید بخر. ولی صبر کن تبلیغاتش از تلویزیون تمام بشه. بعد بخر چون اینطوری ارزون تره قربون هوش اقتصادیت برم یاد دوسالگیت افتادم که مدام بساط می کردی و هرچیزی را دو کومن(تومن) می فروختی ...
15 تير 1392
1